«لباس گران قیمت... | کرم ضد سیمان...» |
هر چه می کوشم که از مهرت بپرهیزد دلم
باز تا غافل شوم سوی تو بگریزد دلم
بارها دیدی که از چشم تو چون افتادم
باز یک تبسم بود کافی تا به پا خیزد دلم
امر کردی تا فراموشت کنم ، گفتم به چشم
لیک با یاد تو نتواند که بستیزد دلم
گیرم اینکه می توان پوشید از مهر تو چشم
باز هم با یک نگه یکسر فرو ریزد دلم
آن شب از شوق وصالت تا سحر خوابم نبرد
چون دل گنجشک هر دم تندتر میزد دلم
دوستان بیهوده مجنون را نصیحت می کنند
گوشوارِ پند را هرگز نیاویزد دلم
کی شود آرام از مهر تو این دریای عشق
وه که از دل خیزد این توفان؛ بنامیزد! دلم
فرم در حال بارگذاری ...