«صبور باش...چونان کسی مباش....»
13ام آذر 1396

#چی شد _طلبه _شدم ...

750 کلمات   موضوعات: آرامش قرآنی

سلام حالتون خوبه..?

بی مقدمه میرم سراغ موضوع 

واقعا چی شد که طلبه شدم??

راستشو بخواید بدونید من با هر قشر گروهی جور میشدم الا طلّاب?

ما دوتا دوست بودیم ، اره از اون دوست قدیمی آ

با هم دوران دبیرستان? رو گذروندیم ، با هم واسه کنکور درس خوندیم ? که نتیجش ، هم دانشگاه رشته حقوق شد? هم حوزه علمیه ..

من حقیقتش خیلی حساس بودم واسه حوزه اومدن مخالف اساسی حجاب با چادر بودم… 

بهم نخندین آ ?حتی واسه مصاحبه با مانتو شلوار و بدون جوراب رفتم?

وقت مصاحبه ازم پرسیدن چرا اومدی حوزه گفتم نمی دونم آخه دانشگاهم قبول شدم !گفتن خب میرفتی دانشگاه؟ گفتم نه اینجا تو حوزه یه خانومی هست میگن خانم حسینی دلم میخواد مثل اون بشم خیلی مهربونه از شخصیتش خوشم میاد?

گفتن حوزه اومدی می دونی که شرایط حجابت باید بر گرده و چادر سرت کنی ، سختت نیست ؟ گفتم نه دیگه چون شما میخواین باشه سرم می کنم?

خلاصه سرتونو به درد نیارم زنگ زدم به همون خانم حسینی عزیز که دوران پیش دانشگاهی سوالامونو ازش می پرسیدیم گفتم من هر دو رو قبول شدم چیکار کنم ؟! گفتن هر کدومو که دوست داری انتخاب کن تا اینکه هر دوتامون دانشگاهو قبول کردیم 

آخه روحیاتم با حوزه جور در نمیومد…

بعد از چند وقت خواب دیدم تو آسمون با ۵ تا خانوم نشستیم آقا امام زمان ( عج الله تعالی فرجه الشریف) هم هستن و به همه توی یه کاسه کوچیک آب میدادن که بمن هم دادم 

کلهم بعد از اون خواب روحیاتم تغییر کرد….

دانشگاه شروع شد ، لباسامونو مثل هم دوختیم جوری که فکر همه مشغول بود شما دوتا ابجی دوقلویین!!

رفت و آمدهای دانشگاه شروع شد ، حقیقتش تو این ۴ سال دانشگاه ساخته شدیم ?

یادمه وقتی برخی رفتارای نامناسب دانشجوها رو میدیدیم بدمون میومد بعدش با هم ساعتای خالی دانشگاه رو می رفتیم امامزاده ای که نزدیک دانشگاه بود و اونجا نماز و دعا میخوندیم

آخ چقد خوش می گذشت ..‌ یادش بخیر..

خاطرات دانشگاه زیاده اما اونی که مهمه چیشد که طلبه شدم!

بعد از ترم های مختلف مدام یه سری مسایل برامون سوال میشد ، از اون جایی که ارتباط مونو با خانم حسینی داشتیم زنگ میزدیم و می پرسیدیم و ایشون با حوصله تمام بهمون جواب میدادن ، واقعا تا آخر عمرمون مدیون شون هستیم خدا حفظ شون کنه..

در نهایت پس از اتمام دانشگاه دوستم گفت من میرم حوزه 

وای انقد دعواش میکردم میگفتم چادر سرت کردی کنار من راه نیای تو خیابون خجالت می کشم جدا جدا راه برو ??

ایشون رفتن حوزه ، من اینو ببین بجای اینکه ادامه تحصیل بده رفته حوزه خیلی مسخرش میکردم حتی اجازه نمیدادم پاشو تو حوزه بزاره ، میگفتم ما سوالامونو از خانم حسینی می پرسیم میری اونجا چیکار?

یکسالی که درس خوندم واسه ارشد حقوق قبول نشدم ، شنیده بودم از طریق حوزه هم می تونی ارشد بخونی به بهانه گرفتن مدرک ارشد رفتم و سطح ۲ رو شرکت کردم تو مصاحبه رو نکردم مقصودم چیه وقتی میدیدم خانوما دل دلشونه که آیا مصاحبه ورودی قبول میشن یا نه بازم تو دلم مسخرشون می کردم می گفتم ای بابا اینا رو قبولین دیگه انگار کجا اومدن?

 خلاصه قبول شدیم  بازم هر دوتامون با این تفاوت که دوستم با علاقه زیاد من به زور و با نیت مدرک ارشدبازم از حوزه، اوایل سال تحصیلی هی غُر میزدم بخودم ، میگفتم این همه درس دانشگاه خوندی حالا اومدی ضَرَبَ ضَرَبُوا بخونی ?? ولش کن بیا برو ارشد حقوقت رو بخون باز میگفتم نه ولش کن می بینی که ارشد دانشگاه قبول شدنش سخته حالا هم که تمایلی به خوندن درسای حوزه نداری این چندسالو تحمل کن که بتونی از طریق حوزه مدرک ارشد رو بگیری حقیقتا اصلا دلم رضا نبود?

تو کلاس مون ۲۷ نفر بودیم جالب بود برام،  همه با علاقه بودن و منم مخالف صددرصد حوزه..??

میدونید انتهای این دروران طلایی طلبه شدنم چی شد؟

تنها نفری که از اون کلاس تونست طبق برنامه آموزشی درسش رو تموم کنه من بودم الانم مشغول پایان نامم ، همه اعضاء کلاس  به دلیلی از پایه تحصیلی ما عقب افتادن یا نتونستن ادامه بدن

حتی دوستمم نتونست ازدواج کرد و درگیر زندگی شد

الان با اجازتون و زحمات بی دریغی که مسئول آموزش مهربون مون برام کشید توی این ۵ سال تبدیل به یه آدم دیگه شدم کلی فرق کردم خیلی زیاد…

خیلی دوست شون دارم هم خانوم حسینی عزیز رو و هم استاد پرصبر و حوصله ی زندگیم مسئول آموزش مون خانم الازمنی رو …

الان به عنوان استاد توی موسسه قرآنی مشغول به تدریس و امور اجرایی هستم

افتخار میکنم که طلبه شدم و اگر هزار بار دیگه هم دنیا بیام باز هم دوست دارم یک طلبه باشم…

خدایا شکرت…

توسط نسیم   , در 09:08:56 ب.ظ


فرم در حال بارگذاری ...