گوشه ی چادر مادرم را میگرفتم باهم میرفتیم مخابرات نبش کوچه ششم میگفتند مخابرات! اما اسمش اصلا مخابرات نبود که همیشهی خدا هم شلوغ بود نوبت میگرفتیم و مینشستیم بعد از چند دقیقه صدا میزدند و میگفتند خانم فلانی کابین شمارهی سه یک اتاقک چوبی نیم در…
بیشتر »