ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻋﻤﺮﯼ ﮐﻪ می دﺍنی
ﻓﻘﻂ ﭼﻨﺪﯼ ﺗﻮ ﻣﻬﻤﺎنی!
ﺑﻪ ﺟﺎﻥ ﻭ ﺩﻝ
ﺗﻮ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﺎﺵ……
ﺭﻓﯿﻘﺎﻥ ﺭﺍ…….
ﻣﺮﺍﻗﺐ ﺑﺎﺵ……
ﻣﺮﺍﻗﺐ ﺑﺎﺵ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺁنی،
ﺩﻝ ﻣﻮﺭﯼ ﻧﺮﻧﺠﺎنی…
ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﺧﺮ ﺗﻮ می ماﻧـی ﻭ
ﻣﺸﺘﯽ ﺧﺎﮎ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺁنی…
ﺩﻻ ﯾﺎﺭﺍﻥ ﺳﻪ ﻗﺴم اﻨﺪ ﮔﺮ ﺑﺪﺍﻧﯽ.
ﺯﺑﺎﻧﯽ ﺍﻧﺪ ﻭ ﻧﺎﻧﯽ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺟﺎﻧﯽ.
ﺑﻪ ﻧﺎﻧﯽ ﻧﺎﻥ ﺑﺪﻩ ﺍﺯ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﻧﺶ.
ﻣﺤﺒﺖ ﮐﻦ ﺑﻪ ﯾﺎﺭﺍﻥ ﺯﺑﺎﻧﯽ.
ﻭﻟﯿﮑﻦ ﯾﺎﺭ ﺟﺎﻧﯽ ﺭﺍ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭ.
ﺑﻪ پاﯾﺶ ﺟﺎﻥ ﺑﺪﻩ ﺗﺎ می توانی.
?روشنگری?
?به خوندنش می ارزه?
☑️شاید ۲۰ سال پیش کسی به مخیلهاش هم نمی رسید روزی در خیابانهای شهر، دخترانی را مشاهده کند که آن سالها مردم شاید آنها را در سالن های عروسی هم نمی دیدند… دخترانی بزک کرده با موهای پف کرده و بیرون ریخته و مانتوهایی کوتاه و تنگ و شلوارهایی تنگتر! این روند ۲۰ سال طول کشید تا به اینجا رسید. استعمار و استکبار صبر و حوصله زیادی دارد، بر عکس بعضی از ماها…
⬅اولین کار، گرفتن چادر بود از زنان ما… گفتند چادر حجاب برتر است و میشود برتر نبود! بین خوب و خوب تر، خوب را هم انتخاب کنی به جایی بر نمیخورد .میشود مانتوی گشاد و مقنعه بزرگ پوشید و با حجاب بود… حرف قابل قبولی بود؛ کسی نمیتواست به این حرف اعتراض کند، حتی اهالی مذهب.
⬅ گام دوم، گرفتن مقنعه بود… میشود روسری بزرگ سر کرد! هم تنوّع دارد هم حجاب است. یادم می آید روسریهایی بود با ضلع بیشتر از یک متر که تا کمر خانمها هم میرسید… خوب البته روسری مثل مقنعه نبود گاهی مو بیرون میزد.
⬅ در فیلمهای سینمایی هی مدل گذاشتن، زن های هنرپیشه مدل شدن و به تبع آن دختران جوان هم از آن ها یاد میگرفتند.
⬅چشم های ما متوجّه این آب رفتن نمی شد و آنقدر کم کم این کار را کردند که چشم ما عادت میکرد…
⬅ مانند بچهای که جلوی چشم پدر و مادرش بزرگ میشود و قد میکشد و والدینش حس نمیکنند اما دیگران که کمتر او را میبینند و چشمانشان عادت نکرده، متوجه رشد هفتگی او میشوند… ما عادت کردیم به روسریهایی که هر روز آب میرفت و تبدیل شد به نواری باریک و بعضا توری… مانتوهایی که شاید بهتر باشد بلوز و پیراهن راحت نامیدشان تا مانتو…
⬅ به هر حال کم کم کار به این جا کشید و مدام گفتند بیحجابی معضل فرهنگی است، برای حل آن باید کار فرهنگی کرد… سال ها گذشت و لباس ها آب رفت و کار فرهنگی در زمینه عفت و حجاب مشاهده نشد. برعکسش، فراوان کارهای ضد فرهنگ در کوبیدن حجاب و عفت و حیا و غیرت در فیلمهای سینمایی و مجلات و برنامههای عمومی یافت میشد…
⬅ امسال هم مد پوشش خانمها تغییر کرده است، پوشیدن ساق شلواری (ساپورت) به جای شلوار… یعنی دیگر شلوار جین تنگ هم نه! ساق شلواری! و بدون تردید در یکی دو سال آینده این کنار می رود و برخی را ……….
⬅ یعنی پس از آنکه چادر، مقنعه، مانتو و روسری از زنان گرفته شد، حالا رفتهاند سراغ شلوار! چشمهای ما هنوز عادت نکردهاند… اگر به این هم عادت کنیم سرنوشت چادر و مانتو و روسری در انتظار این ساپورت هم هست… خدایی نکرده اینها هم روز به روز نازکتر و کوتاهتر میشود و ما عادت میکنیم…. آن وقت… نمیدانم بعدش سراغ چه خواهند رفت..
♨️ حیرت آور است !!
همه ی جهان حجاب دارد:
1_کره زمین دارای پوشش است…
2_ میوه های تر وتازه دارای پوشش است…
3_ شمشیر نیز داخل غلافش حفظ میشود…
4_ قلم بدون پوشش جوهرش خشک میشود و فایده اش از بین میرود و زیر پا انداخته میشود برای اینکه پوشش آن از بین رفته
5_ سیب هم اگر پوسته اش گرفته شود و رها شود فاسد میشود…
و……
در تعجبم از مردی که ماشینش را از ترس خط و خش افتادن چادر می پوشاند؛
اما دختر یا همسر و یا خواهر خود را بدون پوشش رها میکند!!!
?بانو!
این چادر تا برسد بدست تو
هم از کوچه های مدینه گذشته
هم از کربلا
هم از بازار شام…!
چادرت را در آغوش،بگیر و بگو برایت روضه بخواند
همه را از نزدیک دیده است…
السلام علیک یا فاطمه الزهرا….
کپی کردنه این پست را خوددانی….
آنجا هجده ساله ای؛
درد میکشد برای دین…
و اینجا (بعضی) هجده ساله ها؛
خودشان درد اند برای دین…
آنجا هجده سالهای؛
شبانه دفن میشود تا واژهی حیا را معنا کند…
اینجا (بعضی) هجده ساله ها؛
شبانه روز عریان میشوند تا خلق کنند واژه ی هرزگی را…
آنجا هجده ساله ای؛
سیلی میخورد برای امام زمانش…
اینجا (بعضی) هجده ساله ها؛
خودشان سیلی میزنند به امام زمانشان….
چقدر تفاوت است؛
بین هجده ساله های آنجا و اینجا…
#کنایه
#دختر_خیابان_انقلاب
اعتماد_بنفس اين نيست كه وارد اتاق بشى و فكر
كنى از همه بهتر هستى ،
اعتماد بنفس يعنى
وارد اتاق بشى و اصلا نيازى نداشته باشى خودت روبا
كسى مقايسه كنى!
ﺭﻭﺯﯼ ﻣﺮﮒ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﻣﺮﺩﯼ ﺭﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ :ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯ ﺗﻮﺳﺖ !
ﻣﺮﺩ گفت:ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﻧﯿﺴﺘﻢ !
ﻣﺮﮒ :ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﺳﻢ ﺗﻮ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻧﻔﺮ ﺩﺭ ﻟﯿﺴﺖ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ..
ﻣﺮﺩ : ﺧﻮﺏ،ﭘﺲ ﺑﯿﺎ ﺑﺸﯿﻦ ﺗﺎ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻗﻬﻮﻩ ﺍﯼ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ .!!!
ﻣﺮﮒ “: ﺣﺘﻤﺎ". ﻣﺮﺩ ﺑﻪ ﻣﺮﮒ ﻗﻬﻮﻩ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺩﺭ ﻗﻬﻮﻩ ﺍﻭ ﭼﻨﺪ ﻗﺮﺹ ﺧﻮﺍﺏ ﺭﯾﺨﺖ.
مرﮒ ﻗﻬﻮﻩ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﻋﻤﯿﻘﯽ ﻓﺮﻭ ﺭﻓﺖ ..
ﻣﺮﺩ ﻟﯿﺴﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺍﺳﻢ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﻭﻝ ﻟﯿﺴﺖ ﺣﺬﻑ ﮐﺮﺩ.
ﻭ ﺩﺭ ﺁﺧﺮ ﻟﯿﺴﺖ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ. ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﻣﺮﮒ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪ ﮔﻔﺖ :
ﺗﻮ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﻮﺩﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﺗﻮ ﺍﻣﺮﻭﺯ.
ﮐﺎﺭﻡ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﺧﺮ ﻟﯿﺴﺖ ﺁﻏﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﻢ .!!!
ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﺩﺭ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﺗﻮ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ ،ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ.
ﭼﻘﺪﺭ ﺳﺨﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺁﻧﻬﺎ تلاش ﮐﻨﯽ ،ﺍﻣﺎ ﻫﺮﮔﺰ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﮐﺮﺩ…!!
شخصی بعد از نماز در بلندگو گفت:
آهای مردم همگی گوش کنید!
میخواهم کسی را به شما معرفی کنم
که قبلا دزد بوده، مشروب و مواد مخدر
مصرف میکرده، زناکار و خلافکار بوده و هیچ
گناهی نیست که مرتکب نشده باشه
ولی اکنون خدا او را هدایت کرده
و همه چیز را کنار گذاشته است..
بعد گفت: بیا احمد جان بلندگو را بگیر
و خودت برای مردم تعریف کن که چطور توبه کردی!
✨
احمد آمد و بلندگو را گرفت و گفت:
مردم من یک عمر دزدی میکردم،معصیت میکردم،مال حروم میخوردم
خدا آبرویم را نبرد!
اما از وقتی که توبه کردم این ملا هیچ کجا برای من آبرو نگذاشته است!
واقعا جای تامل داره …!
ماچقد حرف دل هایی که دیگران پیشمون زدن رو تو دلمون نگه داشتیم …
لااقل اگر نتونستیم کمکش کنیم آبروشو نبرده باشیم..
نکنه کسی بهمون اعتماد کرده باشه و ما ….
چقدر این شعر مولانا زیباست…….
باران که شدى مپرس ، اين خانه کيست
سقف حرم و مسجد و ميخانه يکيست
باران که شدى، پياله ها را نشمار
جام و قدح و کاسه و پيمانه يکيست
باران ! تو که از پيش خدا مى آیی
توضيح بده عاقل و فرزانه يکيست…
بر درگه او چونکه بيفتند به خاک
شير و شتر و پلنگ و پروانه يکيست
با سوره ى دل ، اگر خدارا خواندى
حمد و فلق و نعره ى مستانه يکيست
اين بى خردان،خويش ، خدا مى دانند
اينجا سند و قصه و افسانه يکيست
از قدرت حق ، هرچه گرفتند به کار
در خلقت حق، رستم و موریانه يکيست
گر درک کنى خودت خدا را بينى
درکش نکنى، کعبه و بتخانه يکيست ..
سهراب سپهری :
ﺧﺪﺍ ﮔﺮ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮ ﺩﺍﺭﺩ ﺯ ﺭﻭی ﻛﺎﺭ آﺩﻣﻬﺎ
ﭼﻪ ﺷﺎﺩﻳﻬﺎ ﺧﻮﺭﺩ ﺑﺮﻫﻢ…
ﭼﻪ ﺑﺎﺯﻳﻬﺎ ﺷﻮﺩ ﺭﺳﻮﺍ…
یکی ﺧﻨﺪﺩ ﺯ آﺑﺎﺩی…
یکی ﮔﺮﻳﺪ ﺯ ﺑﺮ ﺑﺎﺩی…
یکی ﺍﺯ ﺟﺎﻥ ﻛﻨﺪ ﺷﺎﺩی…
یکی ﺍﺯ ﺩﻝ ﻛﻨﺪ ﻏﻮﻏﺎ…
ﭼﻪ ﻛﺎﺫﺏ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺻﺎﺩﻕ…
ﭼﻪ ﺻﺎﺩﻕ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻛﺎﺫﺏ…
ﭼﻪ ﻋﺎﺑﺪ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻓﺎﺳﻖ…
ﭼﻪ ﻓﺎﺳﻖ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻋﺎﺑﺪ…
ﭼﻪ ﺯشتی ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺭﻧﮕﻴﻦ…
ﭼﻪ ﺗلخی ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺷﻴﺮﻳﻦ…
ﭼﻪ ﺑﺎﻻﻫﺎ ﺭﻭﺩ پايين…
ﻋﺠﺐ ﺻﺒﺮی ﺧﺪﺍ ﺩﺍﺭﺩﻛﻪ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮ نمیدارد…
«أَلا بِذِكرِ اللَّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ»
استادی می فرمود :
این آیه معنایش این نیست که با ذکر خدا دل آرام می گیرد
این جمله یعنی خدا می گوید:
جوری ساخته ام تو را که جز با یاد من آرام نگیری…!!
تفاوت ظریفی است!
اگر بیقراری؛
اگر دلتنگی؛
اگر دلگیری؛
گیر کار آنجاست که هزار یاد،
جز یاد او، در دلت جولان میدهد…
می گوید: فلانی نماز نمیخواند…
اما ماشاءالله….
اخلاق عالی دارد
و شخص مورد احترامیست..!!
میگویم: برادرم لحظه اے باز ایست
فردے ڪه نماز نمیخواند..
همین “بداخلاقی” با پروردگار،برایش ڪافی نیست!!؟
“الله” اورا میخوراند و مینوشاند..
اما او نماز خواندن براے پروردگارش را قطع می ڪند!!
از ڪدام اخلاق عالی سخن میگویی!!
اول حسن خلق با “الله متعال"…
سپس با “مردم"!!
واین را بدان ڪه….
"سعادت” و “خوشبختی”
از افراد بی نماز به دور است.
-شده است بدون ریختن چای خشک در آب جوش، چایی درست شود؟
-شده است بدون مایه زدن به شیر، پنیر درست شود؟
- بدون خوردن آب و غذا سیر شوی؟
- بدون الکتریسیته، لامپ روشن شود؟
بدون علم و عمل صالح نیز آدم شدن محال است.
شخصی به آیتالله بهاءالدینی گفته بود:
آقاجان! دعا کنید آدم شوم.
آقا فرموده بودند:
«با دعا کسی آدم نمیشود.»
دعا باید همراه عمل باشد
تا موثر واقع شود، مثل دو بال کبوتر…
لطفا از گفتن کلمات اینچنینی به همسرتان به شدت پرهیز کنید چون این کلمات چاقویی هستند که شخصیت لطیف او را پاره پاره می کند…
_ واقعا فکر میکنی خیلی جذابی؟
_ همه زن دارن ما هم زن داریم!!!
_ راه بازه و جاده دراز، بفرمایید…
_ از قدیم گفتن: عقل زن کمتر از مردِ!
_ چند بار باید در این باره حرف بزنیم؟!!!
_ برو شوهرداری را از زن فلانی یاد بگیر!
_ جای تاسفه که چنین پدر و مادری داری!
_ تو اگر خرج خانه را می دادی چی می شد؟
_ تو باید یا من را انتخاب کنی یا خانوادهات را!
_ تو تقصیر نداری همه زنها یک دندهشان کمه!
_ دست پختت منو یاد دوران سربازیم میندازه
به هنگام بازدید از یک بیمارستان روانى، از روان پزشک پرسیدم: شما چطور میفهمید که یک بیمار روانى به بسترى شدن در بیمارستان نیاز دارد یا نه؟
روان پزشک گفت: ما وان حمام را پر از آب میکنیم و یک قاشق چایخورى، یک فنجان و یک سطل جلوى بیمار میگذاریم و از او میخواهیم که وان را خالى کند. من گفتم: آهان فهمیدم. آدم عادى باید سطل را بردارد چون بزرگتر است.
روان پزشک گفت: نه، آدم عادى درپوش زیر آب وان را بر میدارد.
نتیجه:
۱- راه حل همیشه در گزینه های پیشنهادی نیست.
۲- در حل مشکل و در هنگام تصمیم گیری هدفمان یادمان نرود . در حکایت فوق هدف خالی کردن آب وان است نه استفاده از ابزار پیشنهادی.
٣- راه حل همیشه جلوی چشم نیست. مغز ما یک دینام هزار ولتی است که متاسفانه اکثرمان بیش از یک لامپ از آن استفاده نمی کنیم.
لزوم عادت دادن فرزندان بزرگتر از هفت سال، به سختی و کارهای سخت
وقتی زندگی دکتر حسابی رو نگاه می کنید، میبینید بیشتر از اینکه درس خوانده باشد،کار سخت انجام داده.
▪️گاهی اوقات مجبور بودند غذای خودشون رو از باقی مانده غذای دیگران که دم در می گذارند، بردارند.
▪️در اثر شدت فقر، مادرش مجبور میشود بچه هایش را یک مدرسه مسیحی بگذارد ، بعد نگران میشود که مبادا بچه هایش دین و معنویت خودشان را از دست بدهند، مجبور میشود این مادر خودش شبها بهشان قرآن و متون دینی را آموزش بدهد تا اینها دینشان را از دست ندهند، درحالیکه دارند تعلیمات مسیحی می بینند.
▪️بعنوان یک مهندس در کشورهای غریب جهادگرانه کار میکند و بعد در کنار کارش، فیزیک میخواند.
▪️این طور نیست که شما بچه ای را فقط بگذاری درس بخواند، به جایی برسد….
﴿وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِياماً وَ ارْزُقُوهُمْ فِيها وَ اكْسُوهُمْ وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفاً﴾
و اموالی كه خداوند آن را وسيله ى برپائى زندگى شما قرار داده است ، در اختیار سفيهان ندهید ! و از آن به آنها خوراک و پوشاک بدهيد و با آنها نیکو سخن بگوييد.
(نساء/۵)
پیام آیه :
⊙ کسانی كه توان #برنامه_ریزی کلان اقتصادی را ندارند ، نباید #مدیریت اموال عمومى و #بیت_المال را در اختیارشان قرار داد ، زيرا مال و #ثروت_ملی , باعث مقاومت و #ايستادگي_ملت است و سپردن هرگونه مقام و مسئوليتِ مالى به اين افراد، #خيانت به جامعه است !
امروزه از مشکلات مبتلابه جامعه ما، چه در مباحث شخصی، سیاسی، اعتقادی و… عدم آموزش مثبت نگری و ترویج فرهنگ منفی نگری و فرافکنی است.
در زندگی فردی و اجتماعی یکی از نکات مهم، برای پیشرفت و شادکامی و سعادت، جایگزین کردن مثبت نگری و خوش برخوردی به جای منفی نگری و نق زدن و فرافکنی مشکلات و به گردن عوامل دیگر انداختن است.
البته مثبت نگری به معنی بیخیالی و بوالهوسی نیست بلکه به معنی زیبااندیشی در حین پیشرفت و تلاش برای اصلاح وضعیت فعلی است.
برای تفهیم کامل مطلب این داستان را بخوانید:
ارزش مطالعه دارد:
وقتي شما به شهر نيويورك سفر كنيد، جالب ترين بخش سفر شما هنگامي است كه پس از خروج از هواپيما و فرودگاه، قصد گرفتن يك تاكسي را داشته باشيد. اگر يك تاكسي براي ورود به شهر و رسيدن به مقصد بيابيد شانس به شما روي آورده است. اگر راننده ي تاكسي شهر را بشناسد و از نشاني شما سر در آورد با اقبال ديگري روبرو شده ايد. اگر زبان راننده را بدانيد و بتوانيد با او سخن بگوييد بخت يارتان است و اگر راننده عصباني نباشد، با حسن اتفاق ديگري مواجه هستيد. خلاصه براي رسيدن به مقصد بايد از موانع متعددي بگذريد.
هاروي مك كي مي گويد: «روزي پس از خروج از هواپيما، در محوطه اي به انتظار تاكسي ايستاده بودم كه ناگهان راننده اي با پيراهن سفيد و تميز و پاپيون سياه از اتومبيلش بيرون پريد، خود را به من رساند و پس از سلام و معرفي خود گفت: «لطفا چمدان خود را در صندوق عقب بگذاريد.»
سپس كارت كوچكي را به من داد و گفت: «لطفا به عبارتي كه رسالت مرا تعريف مي كند توجه كنيد.»
بر روي كارت نوشته شده بود: «در كوتاه ترين مدت، با كمترين هزينه، مطمئن ترين راه ممكن و در محيطي دوستانه شما را به مقصد مي رسانم.»
من چنان شگفت زده شدم كه گفتم نكند هواپيما به جاي نيويورك در كره اي ديگر فرود آمده است. راننده در را گشود و من سوار اتومبيل بسيار آراسته اي شدم. پس از آنكه راننده پشت فرمان قرار گرفت، رو به من كرد و گفت: «پيش از حركت، قهوه ميل داريد؟ در اينجا يك فلاسك قهوه معمولي و فلاسك ديگري از قهوه مخصوص براي كسانيكه رژيم تغذيه دارند، هست.»
گفتم: «خير، قهوه ميل ندارم، اما با نوشابه موافقم».
راننده پرسيد: «در يخدان هم نوشابه دارم و هم آب ميوه.»
سپس با دادن يك بطري نوشابه، حركت كرد و گفت: «اگر ميل به مطالعه داريد مجلات تايم، ورزش و تصوير و آمريكاي امروز در اختيار شما است.»
آنگاه، بار ديگر كارت كوچك ديگري در اختيارم گذاشت و گفت: «اين فهرست ايستگاههاي راديويي است كه مي توانيد از آنها استفاده كنيد. ضمنا من مي توانم درباره بناهاي ديدني و تاريخي و اخبار محلي شهر نيويورك اطلاعاتي به شما بدهم و اگر تمايلي نداشته باشيد مي توانم سكوت كنم. در هر صورت من در خدمت شما هستم.»
از او پرسيدم: «چند سال است كه به اين شيوه كار مي كنيد؟»
پاسخ داد: « دو سال.»
پرسيدم: «چند سال است كه به اين كار مشغوليد؟»
جواب داد: «هفت سال.»
پرسيدم: «پنج سال اول را چگونه كار مي كردي؟»
گفت: «از همه چيز و همه كس،از اتوبوسها و تاكسي هاي زيادي كه هميشه راه را بند مي آورند، و از دستمزدي كه نويد زندگي بهتري را به همراه نداشت مي ناليدم. روزي در اتومبيلم نشسته بودم و به راديو گوش مي دادم كه وين داير شروع به سخنراني كرد. مضمون حرفش اين بود كه مانند مرغابيها كه مدام واك واك مي كنند، غرغر نكنيد، به خود آييد و چون عقابها اوج گيريد. پس از شنيدن آن گفتار راديويي، به پيرامون خود نگريستم و صحنه هايي را ديدم كه تا آن زمان گويي چشمانم را بر آنها بسته بودم. تاكسيهاي كثيفي كه رانندگانش مدام غرولند مي كردند، هيچگاه شاد و سرخوش نبودند و با مسافرانشان برخورد مناسبي نداشتند. سخنان وين داير، بر من چنان تاثيري گذاشت كه تصميم گرفتم تجديد نظري كلي در ديدگاهها و باورهايم به وجود آورم.»
پرسيدم: « چه تفاوتي در زندگي تو حاصل شد؟»
گفت: «سال اول، درآمدم دوبرابر شد و سال گذشته به چهار برابر رسيد. نكته اي كه مرا به تعجب واداشت اين بود كه در يكي دو سال گذشته، اين داستان را حداقل با سي راننده تاكسي در ميان گذاشتم اما فقط دو نفر از آنها به شنيدن آن رغبت نشان دادند و از آن استقبال كردند. بقيه چون مرغابيها، به انواع و اقسام عذر و بهانه ها متوسل شدند و به نحوي خود را متقاعد كردند كه چنين شيوه اي را نمي توانند برگزينند.»
محمد اسماعیلی
در باب توزیع نذری و احسان سه نکته اخلاقی مهم را خدمت سروران ارجمندم عارض میشوم :
1- اکثر نذریهای ما به مردم محل داده میشود که بهتر است به فقرا اختصاص بدهیم و از توزیع آن در بین عموم مردم پرهیز کنیم. البته اگر شیطان اجازه دهد چون این مواقع شیطان مردم را بیشتر از خدا در نظر ما عزیز میکند و همیشه میگوید به همه بده تا خیلیها بگویند و بدانند دست بخیر هستی!! یا اگر به همه ندهی با حرف مردم چی میکنی؟؟!!!
2- بهجای اینکه همه در ایام خاص نذری دهیم، مانند عاشورا و … سعی کنیم در ایام ولادت و شهادت سایر ائمه نیز نذری دهیم. چون هم اهمیت سایر ائمه را در نظر مردم بالا میبریم و هم در روزهای دیگر که فقرا یخچالشان خالی میشود به نوعی، نیاز غذایی آنها را تا حدی تامین میکنیم و شاد میشوند.
۳- بهجای اینکه به 100 خانواده غذای یک نفره بدهیم، و دو نفر بخورند و سه نفر نگاه کنند و آن دو نفر هم که میخورند با عذاب بخورند، سعی کنیم به 20 خانواده به تعداد اعضا مثال 5 پرس غذا بدهیم. و همهشان کامل یک وعده با خیال راحت مهمان ما باشند.