?چه تاثیر دلنشینی دارد ” غصه نخور ، درست میشود ” گفتن های مادر ،
اثرش را هزار قرص آرامبخش قوی ندارد
گاهی ،آدمهایی را برای اولین بار می بینی که با آنها احساس نزدیکی و راحتی میکنی . . .
آدمهایی که نه در گذشته ات بوده اند و نه اینکه
مطمئنی در آینده ات خواهند بود،
که لحظه های تکراری زندگی ات را خاص می کنند.
آنهایی که ،می شود روزی ، چندبار برایشان گفت :
خوشحالم که هستی ، و خدارا شکر که دارمت!
?خطاب به دوست عزیزم فاطمه خانم?
?روزی سوراخ کوچکی در یک پیله ظاهر شد . شخصی نشست و ساعتها تقلای پروانه برای بیرون آمدن از سوراخ کوچک پیله راتماشا کرد. ناگهان تقلای پروانه متوقف شدو به نظر رسید که خسته شده و دیگر نمی تواند به تلاشش ادامه دهد. آن شخص مصمم شد به پروانه کمک کندو با برش قیچی سوراخ پیله را گشاد کرد. پروانه به راحتی از پیله خارج شد اما جثه اش ضعیٿ و بالهایش چروکیده بودند. آن شخص به تماشای پروانه ادامه داد . او انتظار داشت پر پروانه گسترده و مستحکم شود واز جثه او محاٿظت کند اما چنین نشد . در واقع پروانه ناچار شد همه عمر را روی زمین بخزد . و هرگز نتوانست با بالهایش پرواز کند . آن شخص مهربان نفهمید که محدودیت پیله و تقلا برای خارج شدن از سوراخ ریز آن را خدا برای پروانه قرار داده بود تا به آن وسیله مایعی از بدنش ترشح شود و پس از خروج از پیله به او امکان پرواز دهد . گاهی اوقات در زندگی فقط به تقلا نیاز داریم. اگر خداوند مقرر میکرد بدون هیچ مشکلی زندگی کنیم فلج میشدیم - به اندازه کافی قوی نمیشدیم و هر گز نمی توانستیم
لازم نیست فکر کنیم که یک ناجی هستیم و حتما باید به کسی کمک کنیم…
خودت را دوست داشته باش
وقتی خودم را به قدر کافی دوست داشتم
آرامش را حس کردم.
وقتی خودم را به قدر کافی دوست داشتم
هر روز در خودم تعمق کردم. این مقدمه دوست داشتن خود است.
وقتی خودم را به قدر کافی دوست داشتم
از تنها بودن خوشم آمد، در خلوت سکوت محاصره شدم و شگفت زده به فضای درون وجودم گوش کردم.
وقتی خودم را به قدر کافی دوست داشتم
از طریق گوش کردن به ندای وجدانم، خودم رئیس خودم شدم.
این طوری خدا با من صحبت می کند، این ندای درونی من است.
وقتی خودم را به قدر کافی دوست داشتم
در خود حضور یک احساس معنوی را حس کردم که مرا هدایت می کند،
سپس یاد گرفتم که به این نیروی معنوی اطمینان کنم و با آن زندگی کنم.
وقتی خودم را به قدر کافی دوست داشتم
دیگر آرزو نداشتم که زندگی ام طور دیگری باشد.
به این نتیجه رسیدم که زندگی فعلی برای سیر تکاملی ام مناسب ترین است.
وقتی خودم را به قدر کافی دوست داشتم
آن قسمت از وجودم یا روحم که همیشه تشنه توجه بود، بهبود یافت
و این شروعی برای پیدایش آرامش درون بود. این جا بود که توانستم شفاف تر ببینم.
وقتی خودم را به قدر کافی دوست داشتم
تمام احساساتم را حس کردم. آنها را بررسی نکردم، بلکه واقعاً حس کردم.
وقتی خودم را به قدر کافی دوست داشتم
فهمیدم که ذهن من می تواند مرا آزار دهد، یا گول بزند،
ولی اگر از آن در راه قلب و درونم استفاده کنم، می تواند ابزار بسیار سودمندی باشد
صبور باش
آرى باز هم صبر ڪن
آنچه برایت پیش مےآید
و آنچه برایت رقم میخورد
به دست بزرگترین
نویسندهٔ عالم ثبت شده!
اوڪه بدون اِذنش
حتّي برگي از درخت نميافتد
خدای من
در هر ثانیه ای که میگذرد
بی شمار نعمت بر من ارزانی میکنی
تپش قلب
دم و بازدم
دیدن
شنیدن
لمس کردن
نبض زدن ها
پلک زدن
فکر کردن
و…
نعمات بیشماری که ازشمردن آن ناتوانم
و من چقدر بی تفاوت میگذرم
و مدام از نداشته هایم پیش تو گله و شکایت میکنم
خدایا برای ناشکری ها و کم طاقتی هایم
برای فراموشکاری ها و بی توجهی هایم
مرا ببخش
خداوندا
به دل نگیر اگر گاهی
زبانم از شکرت باز می ایستد
کم می آورد
در برابر بزرگی ات
ای مهربانترین مهربانها هوای دلم را داشته باش…
زندگیست دیگر …
همیشه که همه ی رنگ هایش جور نیست،
همه ی سازهایش کوک نیست،
حواست_باشد به این روزهایی که دیگر بر نمی گردد …
به فرصت هایی که مثل باد می آیند و می روند و همیشگی نیستند.
به این سالها که به سرعتِ برق گذشتند…
به جوانی که می رود،
به میانسالی که می آید،
حواست باشد به کوتاهی زندگي !
بعضی زخمها رو
باید درمان کنی
تا بتونی به راهت ادامه بدی…
بعضی زخمها باید
باقی بمونه. ..
تا هیچوقت
راهت رو گم نکنی….
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﯾﮏ ﺫﺭﻩ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﭘُﺸﺖِ ﻫﺮ
“ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﺷﻮﺧﯽ ﺑﻮﺩ"..
ﯾﮏ ﮐﻢ ﮐﻨﺠﮑﺎﻭﯼ ﭘُﺸﺖِ
“ﻫﻤﯿﻨﻄﻮﺭﯼ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ"..
ﻗﺪﺭﯼ ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺕ ﭘُﺸﺖِ
“ﺑﻪ ﻣﻦ ﭼﻪ ﺍﺻﻼ"..
ﻣﻘﺪﺍﺭﯼ ﺧِﺮَﺩ ﭘُﺸﺖِ
“ﭼﻪ ﺑﺪﻭﻧﻢ"..
ﻭﺍﻧﺪﮐﯽ ﺩﺭﺩ ﭘُﺸﺖِ
“ﺍﺷﮑﺎﻟﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ"… ﻫﺴﺖ!
دردی که انسان رابه سکوت وا میدارد
بسیار سنگین تر از دردیست که انسان
رابه فریاد وا میدارد…!
وانسانها فقط به فریاد هم میرسند
نه به سکوت هم…!
گوشه ی چادر مادرم را میگرفتم
باهم میرفتیم مخابرات نبش کوچه ششم
میگفتند مخابرات!
اما اسمش اصلا مخابرات نبود که
همیشهی خدا هم شلوغ بود
نوبت میگرفتیم و مینشستیم
بعد از چند دقیقه صدا میزدند و میگفتند خانم فلانی کابین شمارهی سه
یک اتاقک چوبی نیم در نیم،
یک تلفن قدیمی و کثیف روی دیوار
و بوی تن نفر قبلی
اما چه ذوقی داشتیم
تقریبا هر دو روز یک بار میآمدیم تلفن میزدیم و چند دقیقهای با پدربزرگ و مادربزرگم حرف میزدیم.
محل ما سیمکشی تلفن نداشت که
آنها هم که داشتند وضعشان تقریبا همین بود.
حرف زیاد داشتیم
اما مجبور بودیم زود قطع کنیم
قطع نمیکردیم خودش قطع میشد
ارتباط ها کم بود،
اما با جان و دل
با ذوق و شوق.
حرف ها هیچوقت تکراری نمیشد
همه برای هم وقت داشتند
هیچکس تیک دوم تلفنش را برنمیداشت
که مثلا صدایت را هنوز نشنیده ام!
هیچکس حرف هایش را ادیت نمیکرد
دوستتدارم هایش را پاک نمیکرد جایش نقطه بگذارد………
وقتی میگفت دلم برایت تنگ شده،
شک نداشت که میگفت
صدا را که نمیشد پاک کرد،
میرسید…..
گروه هم نداشتیم
اما هروقت تلفن میزدیم حتما یکی بود که آنلاین باشد و جوابمان را بدهد.
آن روزها
یک مخابراتِ نبش کوچهی ششم بود و یک دنیا عشق
که همه را از سیمهای تلفنش رد میکردیم
اما امروز
یک دنیا وسیلهی ارتباطی
که یک “دلم برایت تنگ شده” از امواجشان رد نمیشود….
اگر هم رد شود، میشود پاکش کرد
میترسم در بروز رسانی بعدی
همدیگر را هم بتوانیم پاک کنیم
مادربزرگ هم که چت بلد نیست
راستی
چادر مادرم…
#رضا_باقری
زندگی دشمن شما نیست
اما
طرز فکرتان
میتواند دشمن شما باشد!
ﺑﻪ ﮔﻤﺎﻧﻢ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﺩﺍﺭﺍﯾﯽ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺁﺩﻣﯿﺰﺍﺩ،
ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎﯼ ﺍﻃﺮﺍﻓﺶ است،
ﻫﻤﯿﻦ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﭘﯿﻐﺎﻡ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﻧﺪ،
ﮐﻪ ﺍﻋﻼﻡ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﺣﻮﺍﺱﺷﺎﻥ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻫﺴﺖ،
ﻫﻤﯿﻦ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺩﻭ ﺳﻪ ﺧﻂ ﭘﯿﻐﺎﻡ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯽﺩﻫﻨﺪ ﭼﻘﺪﺭ ﺩﻝﺷﺎﻥ ﭘﯽ ﺗﻮ، ﺩﻝِ ﺗﻮ ﻭ ﺩﺭﺩ ﺗﻮﺳﺖ…
ﮐﻪ ﭼﻘﺪﺭ ﺧﻮﺏ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽﺧﻮﺍﻧﻨﺪ،
ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻓﺮﺍﺩﯼ ﮐﻪ ﭘﯿﮕﯿﺮﻧﺪ…ﮐﻪ ﻧﺒﺎﺷﯽ ﺩﻟﮕﯿﺮﻧﺪ…
ﻫﻤﯿﻦ ﺁﺩﻡﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ دلتنگت ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﺑﯽﻣﻘﺪﻣﻪ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﻣﯽﻧﻮﯾﺴﻨﺪ،
ﻭﻗﺖﻫﺎﯾﯽ ﺩﻭ ﺳﻪ ﺧﻂ ﺷﻌﺮ ﻣﯽﻓﺮﺳﺘﻨﺪ،
ﮐﻪ ﺑﺪﺍﻧﯽ ﺧﻮﺩﺕ… ﻭﺟﻮﺩﺕ… ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩﻥ ﺣﺎﻝ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻟﺖ ﺑﺮﺍﯼ
ﮐﺴﯽ ﻣﻬﻢ ﺍﺳﺖ…
ﺁﺩﻣﯿﺰﺍﺩ ﭼﻪ ﺩﻟﺨﻮﺵ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﮔﺎﻫﯽ، ﺑﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﻭ ﺳﻪ ﺧﻂ ﻧﻮﺷﺘﻪ…ﺩﻭ ﺳﻪ ﺧﻂ ﭘﯿﻐﺎﻡ، ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﺣﺘﯽ ﺁﻥ ﺳﺮ ِ ﺩﻧﯿﺎ…
ﺣﺲِ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺪﺍﻧﯽ ﺑﻮﺩنت ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﯽ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﺩﺍﺭﺩ،
ﻧﺒﻮﺩنت ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﻣﯽﮐﻨﺪ…
ﻭﻗﺖﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﻣﯽﻓﻬﻤﯽ ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﺩﻟﺖ ﭘُﺮﺩﺭﺩ ﺍﺳﺖ، ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺨﻨﺪﯼ ﻭ ﺷﺎﺩ ﺑﺎﺷﯽ، ﺗﺎ ﺁﺩﻡﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺭﺍ، ﻏﻤﮕﯿﻦ ﻧﮑﻨﯽ.
ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﮐﻪ ﭼﻘﺪﺭ ﺍﯾﻦ ﺩﺍﺭﺍﯾﯽﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽﺍﻡ،
ﺍﯾﻦ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ،
برايم ﭘُﺮﺍﺭﺯشند…
اما …
باید سکوت کرد و رفت….
و تنها خدا میداند که چقدر درد دارم …
داشتن کسی که آدم نسبت به او
احساس آرامش کند ،
بهترین چیز است…!
#میلان_کوندرا
يڪ وقت هايى
بايد خودت را به بيخيالى بزنى…
بيخيال تمام آدم هايى ڪه دوستت ندارند!
بيخيال تمام ڪار هايى ڪه مى خواستى بشود…ولى نشد!!!
بيخيال تمام رڪب هايى ڪه خوردى!
بيخيال هر ڪس ڪه امروز وارد زندگيت شد و فردا رفت!!!
بيخيال تلاش هاى بى نتيجه ات…
دوست داشتن هاى بى ثمرت!
وقتى ڪسى دوستت ندارد اصرار نڪن!
وقتى ڪسى برايت وقت ندارد خودت را به زور در برنامه هايش جا نده!
وقتى ڪسى نمى خواهد تو را ببيند پا پيچش نشو!
زندگى همين است!!!
شايد تو براى همه وقت بگذارى
ولى قرار نيست همه دوستت داشته باشند و برايت وقت داشته باشند!
شايد بهانه هايشان براى فرار تو را قانع نڪند…
ولى به قول ساموئل_بڪت:
“گاهى فقط بايد لبخند بزنى و رد شوى…بگذار فڪر ڪنند نفهميدى…!!!
#تنهایی_موهبت_است.
هرگاه فرصت کردی تنها باشی،
این فرصت را غنیمت بدان.
سعی نکن از تنهایی به هیاهو بگریزی.
تنهایی است که تو را با خودت مأنوس می کند.
اگر با خودت مأنوس نشوی و بمیری،
زندگی را باخته ای.
در تنهایی است که حقیقتاً زندگی میکنی.
هنگامی که مرگ به سراغت می آید،
خواهی دید که زندگیِ حقیقیِ تو،
همان لحظاتی بوده که در تنهایی و سکوت
و آرامش گذشته اند.
مرگ می آید و همه ی آن چیزهایی را که
گردآورده ای از تو باز پس می گیرد،
مگر لحظه هایی را که در #تنهایی گذرانده ای.
تنهایی تو، همان روح توست…
در تنهائی هایت خدا را دریاب….
آدمهایی هستند که دلبری نمی کنند…
حرفهای عاشقانه نمی زنند…
چیز خاصی نمی گویند که ذوق کنی اما عاشقشان می شوی!!
ناخواسته دلت برایشان می رود….
این آدمها فقط راست می گویند….
راست می گویند با چاشنی قشنگ مهر….
لبخند می زنند نه برای اینکه توجهت را جلب کنند،
لبخند می زنند چون لبخند جزیی از وجودشان است….
لبخندشان مصنوعی نیست، اجباری نیست….
در لبخندشان خدا را می بینی….
اینها ساده اند، حرف زدنشان…. راه رفتنشان…. نگاهشان….
ادعا ندارند، بی آلایشند، پاک و مهربانند….
چقدر دوست دارم این آدمهای گمنام و بی نشان اما خالص را….
آموختهام که خدا عشق است
و عشق تنها خداست
آموختهام که وقتی نا امید میشوم،
خدا با تمام عظمتش
عاشقانه انتظار میکشد تا دوباره به رحمت او امیدوار شوم…
آموختهام اگر تاکنون به آنچه خواستم نرسیدم،
خدا برایم بهترش را در نظر گرفته
آموختهام که زندگی دشوار است
ولی من از او سخت ترم …